امروزُ زندگى ميكنم ... فردا ديگه ديره

ساخت وبلاگ

همه ى ما نميتوانيم كارهاى بزرگ انجام دهيم
اما ميتوانيم كارهاى كوچك را با عشقى بزرگ انجام دهيم
+ مادر ترزا
+ چند روزى هست كه ساعت پنج - پنج و نيم ، با چشماى خوابالو ، گوشيم رو برميدارم ، شماره ات رو ميگيرم ... چى ميشنوم ؟ صداى خيلى خيلى آرومت كه ميگه : جان ... سلام ... باشه باشه بيدارم ... همين چند كلمه و غوغايى كه تو دلم برپا ميشه ... ديشب كه بهم گفتى صبح حالم خيلى خوب بود متوجه شدم و همين چند ديقه پيش مطمئن ... كه چقدر دوست دارى صبح ها باهات بيدار بشم ... بهم گفتى صبحونه رو خودم درست ميكنم تو فقط باش ... خب چرا بايد دريغ كنم ازت اين حس و حال رو ؟ چه اشكالى داره يكم تنبل نباشم و هر روز صبح زود باهات بيدار بشم ؟ هم نماز رو باهم ميخونيم ... هم مثل اين چند وقته خواب نمى مونى واسه سركار رفتن ... هم حرف ميزنيم و ميخنديم و روزمون با حال خوبى شروع ميشه :)
+ بهش گفتم ان شالله خدا اين عشق رو برام نگه داره كه كه صبح به صبح بيدار بشم واست ... خدايا اين عشق رو تو دلم نگه ميدارى ؟
+ بيست روز ...

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 7:31