برقا رو دونه دونه خاموش كرديم ... قبل ازين كه در رو باز كنم زودى اومد جلو و صورتم رو محكم بوسيد ... درِ خونه رو قفل كرد و منتظر آسانسور وايساديم ... نگام كرد و گفت : خسته اى ؟ گفتم : نه خوبم ... گفت : پس چرا انقدر بى حالى ؟ گفتم : آقا مريضم ديگه ... دستش رو انداخت دورم و با لحنِ شيرينى گفت : قربونت برم مريض من ...
آسانسور تو طبقه ى ما وايساد ... سوار شديم ... در بسته شد ... دستم كشيده شد و غرقِ آغوشش شدم ... ناخوداگاه چشمام بسته شد و نفس عميقى كشيدم ... نفس عميقى كشيدم و بوى تنش رو با همه ى وجودم حس كردم ... آغوشش محكم تر شد ... سرش روى شونه َم بود و سرم زيرِ چونه َش ... آروم بودم و تنها به يك چيز فكر ميكردم ، آخ خدايا من چقدر خوشبختم ...
مثلِ هميشه خانومه كه با صداى هميشگيش گفت : طبقه ى همكف ، آغوشش با بوسه اى روى گونه ام باز شد ... مثلِ هميشه گفتم : كاش اينجا بيست طبقه بود ... مثلِ هميشه خنديد ... و مثلِ هميشه عاشق تر شدم :)
+ امروزم ديدمت شكر خدا
خواب آب ارغوان ...برچسب : آغوشت رو به غير من, نویسنده : mzehaa بازدید : 48