مرخصی استعلاجی !

ساخت وبلاگ

اذانِ گوشیم رو قطع کردم ... زنگ های بعدیش رو هم ... هوا خنک بود و من حسسسابی دلم خواب میخواست ... دست و پام رو کش دادم و به سمتِ مرد چرخیدم ... دستم روی بازوهاش جا نگرفت و افتاد روی تشک ... اااااا ... مرد پیشم نبود ... چشمام رو با همه ی زوری که داشتم باز کردم ... روشناییِ راهرو رو دیدم ... حتما رفته نماز بخونه ... چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که قبلِ دوباره خوابیدنم ببینمش ... بالاخره توی اون به سختی باز شدنِ چشم ها و راحت بسته شدنشون ، قامتِ مردم رو توی چارچوبِ در دیدم و خیالم راحت شد ... آروم و بی سر و صدا اومد توی جاش و دراز کشید ... زیرِ لب قبول باشه گفتم و به آرامشِ آغوشش پناه آوردم ... چند لحظه بعد با صدای آرومی بهم گفت : zeha جان ، میگم صبح یه مقدار زودتر بیدار بشیم بریم واست خرید کنیم ... زیاد چیزِ خاصی نشنیدم ... غرقِ اون حالِ خوب و حسِ خیلییییی خوب ترِ اینکه دوباره قراره بخوابم بودم ... یک لحظه جلوی خودم رو گرفتم و دوباره هوشیار شدم ...

من : چیزی گفتی مرد ؟

مرد : آره گفتم یکم زودتر بیدار بشیم و بریم بیرون واست خرید کنیم ...

من : آها ... باشه باشه

و بلافاصله خوابیدم ... اما خبر نداشتم که تا دو سه ساعت بعد قراره با صدای مرد بیدار بشم و باهم صبحانه بخوریم و زودی قرمه سبزیِ امروزمون رو بار بذارم و بزنیم بیرون و ازین مغازه به اون مغازه و بالاخره برم توی اتاقکِ تنگ و کوچیک و شلوارِ جین پرو کنم و مرد هم از لای در نگاهم کنه و بگه : بهت میاد !!!

+ به تلافیِ دیروز غروب که حال نداشت :)

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : مرخصی,استعلاجی, نویسنده : mzehaa بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:19