نشسته بودیم کنارِ هم ... قرآنِ بزرگِ خوش خطی روی پام بود و میخوندمش ... مرد هم آروم و بدونِ حرف اینور و اونور و گاهی هم منو نگاه میکرد ... وقتایی که خوابش میومد اینطوری میشد ... آیه های باقیمونده رو تند تند خوندم و سوره رو تموم کردم و قرآن رو بستم (رسیده بودم به سوره ی نور) ... مردم کنارم بود و من از حالِ بیحالش غافل بودم ... نگاهش کردم و لبخند زدم ... چشماش خواب داشت و مظلوم تر از هر وقتی شده بود ... جانِ دلممم ... دستم رو دورِ بازوش پیچیدم و فشارش دادم و گفتم : عززززیزززم چطوررررری ؟ لبش رو گاز گرفت که یعنی زشته جلوی مردم اینجوری چسبیدم بهش و با خنده گفت قبول باشه حاج خانوممم ... دستش رو محکم تر گرفتم و گرمِ صحبت شدیم ... یکمی که سرحال تر شد دوباره قرآنم رو باز کردم ... سوره ی نور رو نشونش دادم ...
من : مرد ببین سوره ی نوره ... روزِ بله برونُ یادت میااااددد ؟
مرد با بدجنسی : آره یادمه که از قبل توی قرآن نشون گذاشته بودی
من : بروووو نامرد ... خدا داشت به دلم نگاه میکرد ... ههممم سرِ عقدمون هم سوره حج درومد ...
مرد با خنده و بدجنسیِ بیشتر : ولی الان قرآن باز کنیم سوره ی توبه میاد
من : نخیرممم ... بیا باز کنیم ... نیت کنیم ... جدی جدیا ... نیت کن مرد
چشمام رو بستم ... از تهِ دلم برای زندگیمون آرامش و عشق خواستم ... سلامتی و موفقیت خواستم ... خدا رو صدا کردم و لطف و مهربونیِ همیشگیش رو واسه آیندمون خواستم ... چشمام رو باز کردم و با بسم اللهِ آرومی قرآنِ آرامش دارمون رو باز کردم و ... سوره ی نور ... نمیدونستم خدا به من نگاه کرده یا به دلِ پاکِ مردم ، فقط دستام رو گذاشتم روی صورتم و با صدای بلند گریه کردم ...
+ خدایا ... حتی به نشانه های لطف و رحمتت هم دلخوشیم ... ما رو حسابی دریاب
خواب آب ارغوان ...برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 50