غریبونه

ساخت وبلاگ

ساعت تقریبا هشتِ صبح بود که رسیدیم ... بعد از رسیدنِ چمدون ها و جمع شدنِ همه توی یه قسمتِ فرودگاه ، ازمون خواستند برای یک شب اقامت از چمدون ها وسیله برداریم ... ما هم چیزای ضروری رو برداشتیم و با چشم های خوابالو و خسته سوارِ اتوبوس های مخصوص شدیم که بریم سمتِ هتل ... توی راه تقریبا ساکت بودیم ... همه به منظره ی شهر و آدم ها نگاه میکردیم ... دو ساعتی طول کشید تا به هتلمون رسیدیم ... وَ باز هم کلی معطلی تا جا به جایی ها صورت بگیره و اتاق ها رو بهمون بدن ... یعنی دیگه هیچ حالی برامون نمونده بود ... ولی با اون حال آماده شدیم که به نماز جماعت برسیم ... چند دقیقه بعد ، ما و بقیه ی همسفرامون از چند تا کوچه و خیابون گذشتیم و رسیدیم به مسیرِ منتهی به حرم ... یه خیابونِ پهن و بزرگ که دور تا دورش رو مغازه گرفته بود ... ایستگاه های چایی و غذای صلواتی هم توی این مسیر زیاد به چشم میخورد ... یه خیابونِ غم گرفته بود و بس ... نگاهم به رو به رو بود و دو گنبدِ غریبِ کاظمین ... آقا امام موسی کاظم (ع) و امام جواد (ع) ... گیت های بازرسی و اذنِ دخول و ورود به صحن و سرای این دو تا امامِ عزیز ... چی بگم ازون فضا و ازون حال ... نگاهم به قسمت های در حالِ بازسازی بود و دلم از شرمندگی آروم و قرار نداشت ... که من توی کشورِ خودم با خیالِ راحت زندگی میکردم و حرمِ امامم رو بمبارون میکردند ... در کنارِ عزیزِ دلم و با سلام و صلوات از حیاط رد شدیم ... با دقت به همه جا نگاه میکردم ... دلم میخواست یاد و خاطره َش رو بیشتر توی ذهنم نگه دارم ... از کنارِ زائرینِ در حالِ مناجات گذشتم و راهرو ها رو رد کردم و ... وَ ضریحِ طلایی رنگ رو دیدم ... یکباره با صدای بلند به گریه افتادم ... نزدیک شدم و صورتم رو به ضریح چسبوندم ... خدایا شکرت ... خدایا شکرت ... خدایا من اینجام ... کنارِ بزرگانِ درگاهت ... کنارِ عزیزای دلِ امامِ رضا (ع) ... خدایا من کجا و اینجا کجا ... جانِ دلم ... بمیرم برای غربتتون ... بمیرم برای بی کسیتون ...

دور و برمون خلوت بود ... تونستم یه دلِ سیر کنارِ ضریح باشم و درد و دل کنم ...  برای نماز همگی کنارِ هم نشسته بودیم ... روی فرش ها پوسیده و پاره ی صحن ... ازمون خواسته بودند از گروه و کاروان جدا نشیم و مدام کنارِ هم باشیم ... سعی کنیم رفتارِ بی حاشیه ای داشته باشیم ... تنهایی از هتل بیرون نیایم و حتی از آب هایی که داخلِ حرم هست استفاده نکنیم ... یادِ حرمِ امام رضا (ع) و قشنگی های ناتمومش افتادم ... یادِ اون آرامش و حالِ خوبی که داره ... فرش های تمیز و آبِ گواراش ... صفا و صمیمیتش ... امنیتش ...

نماز خوندیم و قرار شد تا غروب استراحت کنیم ... موقعِ خداحافظی ، همون وقتی که دستم روی سینه ام بود و چشمم به دو گنبدی که انگار کنارِ هم آروم گرفته اند ، از خدا خواستم ان شالله روزی بیاد که براشون صحن و سرای دوباره بسازیم و توی امنیتِ کامل بیایم زیارت ... ان شالله به حقِ امام رضا (ع) ، این دو عزیز هم هوای ما رو داشته باشند و سایشون از سرِ ما کم نشه ...

رفتیم ناهار خوردیم و مثلِ چییی تخت خوابیدیم ...

+ دو سال پیش ، سفرِ دو نفره ی من و مادرم ، به کربلای معلا

+ شهادتِ امام جواد (ع) رو تسلیت میگم به همه ی مسلمون ها و دوستدارانش

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : غریبونه, نویسنده : mzehaa بازدید : 13 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:25