متفاوت نویسی

ساخت وبلاگ

سلااااامممِ بلـــــند و انرژی دارررر

صدای من رو از دلِ یک ظهرِ جمعه ی گرم و از خونه ی آرومِ آبیمون میشنوید ... دلم خواست بعد از مدت ها یک پستِ روزمرگی بنویسم و از حال و احوالِ خودم و زندگیمون بگم ... صدای مناجاتِ فوق العاده قشنگِ حضرت علی (ع) توی خونه پیچیده و یه آرامشِ خاصی رو بهم القا میکنه ... مردجانم مثلِ همیشه رفته پیشِ بابا جان اینا کمکشون کنه و منم روی کاناپه نشستم و در حالِ تایپ کردنم ... :)

نماز و روزه ها قبول و عیدتون مبارک دوباره ... تعطیلاتِ عیدمون با یه مسافرتِ جمع و جور و دلچسب تموم شد و خستگی ها از تنمون در رفت ... دیروز صبح بعد از نمازِ صبح راه افتادیم و بعد از چاهار - چاهار ساعت و خورده ای توی راه بودن رسیدیم ... بعد از ظهرش به مجلسِ عقد دعوت بودیم و شبش هم با یک تصمیمِ یهویی میزبانِ مامان جان و بابا جان و برادرشوهرای جان جان بودیم و شام رو در کنارِ هم خوردیم و تا نیمه های شب گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم ... توی این چند روزِ سفر به برنامه های تابستونیم حسابی فکر کردم ... راستش یک ماهی میشد پیگیرِ باشگاه های مختلف و رشته های ورزشی بودم ... دیگه ایروبیک و بدنسازی و ورزش توی خونه راضیم نمیکرد ... تصمیمم شروعِ تکواندو بود ... چون خیلی دوستش داشتم و قبلا چند سالی رزمی کار کرده بودم ... واسه همینم میدونستم آمادگیش رو دارم ... خلاصه چندجا رو رفتم و اومدم و با مربی های مختلف صحبت کردم و تصمیمم قطعی شد ... تا اینکه دیروز از استخر بهم زنگ زدند و یادم انداختند که چند ماهِ پیش برای آموزشِ شنا ثبتِ نام کرده بودم و الان ساعتِ کلاس ها با اون چیزی که من خواسته بودم هماهنگ شده و میتونم از یکشنبه ی همین هفته شروع کنم ... موضوع رو که با مرد درمیون گذاشتم پیشنهاد داد اول ده جلسه ی شنا رو برم که کمرم یک مقداری تقویت بشه و بعد تکواندو رو شروع کنم ... و اینطوری شد از یکشنبه میرم برای آموزشِ شنای مقدماتی ... وَ این یعنی برنامه ی ورزشم که همیـــــشه توی زندگیم خیلی خیلی مهم بوده و بسیارررر عاشقشم ، توی تابستون مشخص شد ... و البته ورزشی تناسبِ اندام میاره که در کنارش یه رژیمِ غذاییِ خوب و سالم هم باشه ... توی اینترنت و کتابای زیادی از رژیم های سه روزه و پنج روزه  یه هفته ای و ده روزه و کاهشِ وزن های نجومی نوشته که نه صحت و سُقم ِش مشخصه و نه سالم و بی ضرر بودنش ... علی ای حال من کلی گشتم و یه رژیمِ غذاییِ خوبِ چهل روزه پیدا کردم که مبناش بر سالم خوری و سم زداییِ که در کنارش کاهشِ وزن رو هم میاره و چیزِ خوبی به نظر میاد ... چون چند تا از دوستانم هم امتحانش کردند و ازش نتیجه گرفتند منم تصمیم گرفتم که از فردا که روزِ شروعِ دسته جمعیِ این رژیم هست بهش بپیوندم که ان شالله به لطفِ خدا دخلِ این اضافه وزنِ نامردِ بعد از ازدواج که توی ماه رمضون یکمیش جبران شد ولی خیلیییییش هنوز مونده رو دربیارم ... اگه خواستید بگید که لینکِ کانالِ رژیم رو هم براتون بذارم ...

دومین هدف مسئله ی کار بود که مدتِ زیادیِ درگیرش هستیم و بعد از اون همه زنگ و رفت و آمد و تحویلِ مدارک و تحقیقاتِ محلی و اینا ، اعلام کردند که باید منتظرِ تماسشون باشیم که خبر بدن کی باید واسه مصاحبه حضوری آماده بشم ... که این هم یعنی من دوباره باید مطالعاتِ درسی و مخصوصا موضوعاتِ مربوط به مصاحبه رو دویاره شروع کنم و آماده بشم واسه فصلِ جدید و متفاوتِ زندگیم که همیشه منتظرش بودم ...

سومین دغدغه ی مهمم میشه قضیه ی خییییلی کم شدنِ کتاب خوندنام ... یه عادتِ خوبی که همیشه داشتم این بود که هیچ روزی رو بدونِ خوندنِ کتاب سر نمیکردم ... کتابای دانشگام رو دوباره میخوندم و قانون ها رو مرور میکردم و راحت تر و بیشتر میفهمیدمشون ... با یه برنامه ای که از حرمِ حضرتِ معصومه (س) گرفته بودم قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه رو هر روز میخوندم ... هر بار رمان های جدیدِ ایرانی و خارجی رو از کتابفروشی میگرفتم و آثارِ نویسنده های موردِ علاقه َم رو دنبال میکردم ... زباااااااااان ... هر روزززز زبان میخوندم و گوش میدادم و مینوشتم ... اصن یادمه اولِ هر هفته یه لیست برمیداشتم و مشخص میکردم توی این هفت روز چه مقدار از کدوم کتاب رو باید بخونم ... آخ که چقدر خوب بود اون موقع و آآآآآه که چقدر الان تنبل شدم :(((
به هر حال تصمیمم رو گرفتم که دوباره همون zeha ی همیشه کتاب به دستِ قبل بشم ... قول میدم :)

به تغییرِ دکوراسیونِ خونه فکر کردم که اون آویزِ نصفه ی کاره ی راهرو رو تموم کنم و عکسای خاطره دارِ خودم و مرد رو چاپ کنم و پرده ها رو بشورم و کتابخونه رو بیارم کنارِ کاناپه تک نفریِ و گل و گیاه های بیشتری بکارم و قلمه بزنم و توی کابینت ها رو یه سر و سامونِ دوباره بدم ... به شروع کردنِ دوباره ی نقاشی فکر کردم که مدادِ b2 رو توی دستم بگیرم و خط خطی کنم و سایه بزنم و آرامش بگیرممم ... فکر کردم که از خواهر جان کم کم خیاطی یاد بگیرم که واسه خودم مانتوهای خوشگل خوشگلِ آستینِ بلند و جلو بسته بدوزم :| ... دلم خواست که دوباره دمِ غروب ها یکی دو ساعت برقصم و جلوی آینه واسه خودم قِر بیام و انرژیم رو خالی کنم ... کیک و دسر درست کنم ... کمتر تخمه بخورم ... به ناخون هام بیشتر برسم و صورتم رو تر و تازه نیگه دارم ...
تصمیم گرررفتم شااااد باشم ... خوب باشم ... زندگی کنم و زندگیم رو بیشتر و بیشترررر دوست داشته باشم ...

+ همراهای من ، معذرت میخوام که کانال رو حذف کردم ... راستش من همیشه کسانی رو که مدام گوشی به دست بودن و ازین برنامه به اون برنامه و ازین کانال به اون کانال میچرخیدند سرزنش میکردم ... یه لحظه به خودم اومدم دیدم منم که دچارِ همین دردسر شدم ... هر لحظه نوشتن و عکس های مختلف از در و دیوارِ خونمون گذاشتن و دم به دیقه پیگیر شدن که عضوِ جدید اومده یا نه و کی مطلبم رو خونده و اینا باعث شده بود حس کنم منم کسی هستم که دارم دنیای مجازی رو خیلییییی واردِ زندگیم میکنم ... خیلی لحظه هایی که مرد کنارم بود ، من گوشی به دست بودم و داشتم توی تلگرام وقت هدر میدادم ... این بود که جز یکی دو تا همممه ی کانالا از جمله واسه خودم رو حذف کردم و بیخیالِ دنبال کردنِ دوستام توی تلگرام شدم ... به نظرم کسی که واقعا بخواد بنویسه اینجا بهترین جاست ... #من_وبلاگنویس_بودم  #من_وبلاگنویس_ می_مونم  :)

+ دومین چیزی که میخواستم بگم اینه که آرشیوِ وبلاگم در حالِ کامل شدنه ... من کم کم دارم نوشته های قبلیم رو از وبلاگ های قبلیم به اینجا انتقال میدم ... گهگاهی هم خاطره ای از این روزامون رو مینویسم که یا از دستم در رفته یا فرصتش رو نداشتم همون موقع بیام و بگم ... ازین به بعد حتما اطلاع میدم و لینکش رو براتون میذارم ... مثلِ ==> این

+ و اینکه شاید تا چند روزِ دیگه یه صندلیِ داغِ چند روزه بذارم که هم جنبه ی تفریح داشته باشه و هم بیشتر باهام آشنا بشید و اینا ...

+ ببخشیــــــد ... من پستِ طولانی خوندن رو خیلی دوست دارم و بیشتر از اون پستِ طولانی نوشتن رو

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 53 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 17:13