حتی از راهِ دور ...

ساخت وبلاگ

خونمون دوباره توی سکوتِ ظهرانه آروم گرفته بود ... چند دقیقه ای میشد که تماسمون تموم شده بود ‌... ازون مکالمه های مخصوص سرکارِ مرد ، که خیلی رسمی و محترمانه حرف میزنه و منم اینور کلی قربون صدقه َش میرم و اذیتش میکنم ... وَ دوباره تلفن داشت زنگ میخورد و شماره ی مردم رو نشون میداد ...
من : جاااانم
مرد با صدای بلند : عزززززیزممم ... چیطوری؟
من : خوبم عزیزدلم ‌.‌.. تو خوبی ؟ خسته نباشی ...
مرد : مرررسی عچقول ... چی خبررررا ؟
من : سلامتیت ... جانم کاری داشتی ؟
مرد : نه وقت استراحتمون بود ... منم نماز خوندم ... گفتم دوباره باهات حرف بزنم که واسه ادامه جلسه ازت انرژی بگیرم ...
من : جااااان ... الان انرژی گرفتی ؟
مرد : بلههههه پس چی ... من دیگه برم ... مراقب خودت باش zeha خانوم
وَ دوباره من و سکوت خونه و عشق ... فقط عشق :)

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 15:26