شوق امروز و فرداى من

ساخت وبلاگ

تو راهِ برگشت بوديم كه گوشيش زنگ خورد :
الو ... سلام ... خوبستين ؟ خسته نباشيد ... شرمنده من بدموقع مزاحم شدم ... اون موقع تازه از سركار اومده بودم كه يادم افتاد و زنگ زدم ... ببخشيد كه مزاحم كارتون شدم ... بله بله ... وقت دكتر ميخواستم ... شنبه ؟ خوبه ... براى خانومم ميخواستم ... بله بله ... اسمشم zeha ... دستِ شما درد نكنه ... خيلى ممنونم ... خدانگهدار
داشتم نيگا نيگاش ميكردم ...
مرد : جااااان ... چيه اونجورى نگاه ميكنى ؟
من : اون خانومم كه گفتى من بودم ؟
مرد با خنده : بلـــه
من : يعنى من خانومِ توام ؟
مرد : بله كه هستى
من : همون موقع كه يادت افتاد به خاطر من زنگ زدى به دكتر ؟
مرد : آره ديگه ... بايد زنگ ميزدم خب
من : و اسمِ خانومت هم zeha است ؟
مرد : بله بله خودشه
من : نخيرررررممم ... خانومت منم ... نه zeha ... فقط من زنتم ! خبببب ؟
.
.
.
و صداى خنده ى مرد ، دوباره يادآورِ خوشبختى هاى ساده ى من بود

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 22 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54