دور بَرِت نداره zeha خانوم !

ساخت وبلاگ

این روزا که کارش زیاد شده و دیرتر میاد خونه ، این روزا که وقتی میرسه خونه حسابی خسته و بی حاله ، این روزا که زود به زود توی خودش میره و فکرش بیشتر از قبل مشغولِ دغدغه هاست ، دلم براش تنگ تر میشه ... وقتی با اون حجمِ خستگی میاد خونه پر پر میزنه دلم براش ... همه ی تلاشش اینه که خوشرو و سرحال باشه اما خب گاهی هم پیش میاد که فشارِ کار بی حوصله اش میکنه ... آروم تر میشه ... زیاد حرف نمیزنه و جوابِ سوال های منو کوتاه کوتاه میده ... برای من خیلی سخته که اینجور وقتا منطقی باشم و خستگیش رو درک کنم اما سعیِ خودمو کردم ... راحتش گذاشتم که بدونه توی خونه میتونه آرامش داشته باشه ... که هرچقدرم سرکار اذیت بشه ، خونمون جاییه که میتونه بهش پناه بیاره ... 

چاییش رو خورده بود و نشسته بود روی کاناپه ... گفت : مدارکم دمِ دسته ؟ گفتم : آره عزیزم ، برات بیارم ؟ گفت : آره و دنبالم اومد توی اتاق ... همه ی وسایلش رو که تازه باهم مرتب کرده بودیم رو دوباره ، درآوردم ... تنهاش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون ... یکمی مشغول شدم ... اما دلم نیومد توی اون حال بذارمش ... رفتم پیشش ... کفِ اتاق پر بود از کاغذ ها و پوشه های مربوط به کارش ... دونه دونه نگاهشون میکرد ... تو دلم گفتم : عب نداره ، دوباره جمع و جور میکنیم ... رفتم نزدیک تر ...

من : مرد جان ...

مرد : جانم

من : چیزی میخوای برات بیارم ؟

مرد : چی مثلا ؟

من : هرچیزی که احتیاج داشته باشی ... چیزی میخوای بخوری ؟

مرد : هههمم ... آره ... شربت آبلیمو

خوشحال شدم ... خوشحال ازین که ازم چیزی میخواست ... خوشحال ازین که میدونست میتونم چیزی رو میخواد براش آماده کنم ... که میتونم حالش رو بهتر کنم ... با لیوان شربتِ پر از یخ رفتم پیشش ... نوشِ جان گفتم و بلند شدم ...

مرد : کجا ؟

من : میرم که راحت تر به کارات برسی

مرد : مگه میتونی همینطوری بری ؟ بیا اینجا ببینم

و دستاش رو برام باز کرد ... منم از خدا خواسته رفتم توی آغوشش ... نشستم روی پاش ... مرد چند لحظه ای ساکت بغلم کرد و بعد صورتم رو بوسید ...

مرد : مرسی که بدخلقی هام رو تحمل میکنی ... خب ؟

من : خب :)

مرد : قربونت برم من ... خب ؟

من : خب :)

+ اصلا کارِ شاق و بزرگی نیست فهمیدنِ خستگی های یک مرد ... تنها عشق میخواد و بس

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 26 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54