وقتی داشتم روی کاپوچینوی دخترکی کف میریختم که رفته بود توی نخِ علی که داشت آن گوشه برای خودش نماز میخواندُ پاک توی این دنیا نبود و مثل این که برَد پیت را توی لباس احرام دیده باشد چشمهایش از حدقه بیرون زده بود؛ داشتم به این فکر میکردم که "چه قدر این ناجور بودنهای ظاهری ، و این غیرمترقبه بودنها قشنگ است".
این که یک اسپرسوخور حرفهای مثلِ علی را ببینی که گوشهی یک کافهی پُر از خِرت پِرتهای دنیای مدرن؛ یک جانمازِ پُر نقش و نگارِ دستدوزی شدهی بُتّه جقّه پهن کرده زمین و دارد نمازِ سرِ وقتش را میخواند !
یعنی من که میمیرم برای این که کسی حالا هر کجا که هست عین خودش باشد وقتی که آنجا نیست. یعنی خودش را پشتِ ظواهری که دو پولِ سیاه نمیارزند مخفی نکند. یا از ترسِ این که دیگران چه قضاوتی دربارهاش می کنند؛ خودش را یک طوری که نیست جلوه ندهد. یا آنطوری که هست، خودش را بروز ندهد.
راستش؛ همیشه اور را تحسین کردهام که تُخمش نیست که هر کجا که وقتش برسدُ پا بدهد، بساطش را پهن میکندُ باکش نیست که یک عده دارند چپ چپ بهش نگاه میکنند و پیش خودشان میگویند "این بابا رو نیگا !... از همهجا اومده تو کافه نماز می خونه!".
خواب آب ارغوان ...برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 39