نبضِ دستات ... نبضِ زندگيمه

ساخت وبلاگ
بعد از اون همه خنده ... اون همه قهقهه زدنِ نصفه شب كه به خاطر اذيت كردناى مرد و مسخره بازياى من بود ، يكباره چشمم گرم شد ... بالاخره قصد خوابيدن كردم ... بوسِ شب بخيرم رو بهم داد ، دستم رو محكم گرفت و چشماش رو بست ... چند ثانيه اى توى سكوت گذشت
مرد : zeha ... نبضمون افتاده روى هم
چشمام رو باز کردم ... به مرد که چشماش بسته بود نگاهی کردم ... دستش روى دستم بود و حركت نبضش به آرومی روی پوستم ضربه ميزد ... متوجه نبض خودمم روی مچِ دستش شدم ... یکی در میون ...
مرد : حس ميكنيش ؟
من : آره ايناها ...
مرد : يكى براى تو ميزنه ، يكى براى من

این رو گفت و با همون آرامش صداش و با همون چشمای بسته َش به خواب رفت ...

+ چه احساسی داشتم اون موقع ...

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 11 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 22:04