اتمامِ حجت

ساخت وبلاگ

فقط من و تو بودیم و خلوتِ جاده ... نیم ساعتی از آخرین زنگی که بهمون زده بودن میگذشت و مطمئن شدن که حالمون خوبه و داریم برمیگردیم ... ساعت حدودا سه و نیمِ شب بود ... دلم سبکِ سبک ... به این سفرِ کوچیک خیلی احتیاج داشتم ... قبل از همه چیز باید حرفام رو میزدم با خانوم ... و تو وعده ی این پنجشنبه رو بهم داده بودی ... سرِ ساعت اومدی دنبالم ... با همون ذوقی که ازش حرف میزدیم راهیِ اولین میعادگاهمون شدیم ... قم .

بهشتِ معصومه و زیارتِ مزارِ بزرگترهای به رحمتِ خدا رفته حالمون رو خوب تر کرده بود ... معصومانه نشستنت سرِ مزار دلم رو چنگ میزد ... نگاهت نمیکردم که معذب نباشی ... اما قطره های اشکت که روی زمین میفتاد خبر از بارونی بودنِ چشمات میداد ... ساکت بودیم ... اما دستام رو میگرفتی گاهی و با اشاره بهم میگفتی : ننه جان ببینش ، برامون دعا کن ، برای خوشبختیمون دعا کن ... چند دقیقه ای نجوا میکردی و بلند میشدی ... لبخندی از سرِ عشق تحویلم میدادی ، حرفِ قشنگی میزدی تا خیالم راحت بشه حالت خوبه ...

جمکران ... چاهِ عریضه و پاکتِ نامه های از قبل آماده ی من ... مثلِ همیشه دور تر از من وایسادی که راحت باشم ... چند دقیقه ای به گریه و درد و دل گذشت ... رو کردم به سمتت و نزدیکت شدم ... آغوشت برام باز شده بود ... بوسه ای روی پیشونیم گذاشتی ... قبول باشه گفتی و : قربون اون اشکات بشم دختر کوچولوی من ، اون پاکتِ که داخلِ چاه نمیرفت واسه تو بود ؟ ماشالله دیدم خانومه داره به زور ردش میکنه ... پول گذاشته بودی توش ؟؟؟ همش نامه بود ؟ بابا بیچاره امام زمان ... میخندیدی تا منم بخندم ... مگه میشد آروم نشم وقتی اینطوری برام تلاش میکنی ؟ دستم رو گرفتی و دستت رو فشار دادم ... رفتیم سمتِ مسجد ... نماز خوندیم و چند دقیقه ای بینِ اون شلوغی نشستیم ... چقدر خوب بود همه چیز

برای دور زدن توی شهر یه شور و هیجانِ خاصی داشتیم ... دیدنِ دوباره ی تمامِ جاهایی که باهم رفته بودیم لذت بخش بود ... ااا این آبمیوه فروشیه ... یادش بخیر این فست فودِ ... اینجا پیاده ات کرده بودما ... تا اینجا باهات اومده بودما ... اونجا باهم حرف زده بودیم ... اونجا منتظرت وایساده بودم و نیومدی ... یادته اون شب چقدر سرد بود ؟ چقدر خندیدیم ؟ چقدر خوب بود ... چقدر خوش گذشت ... اخ خدایا شکرت ووو ... که تهِ همه ی این خاطره بازیا رسید به یه جای مشترک ... پاچینیِ امین ! که مزه اش از همون روز زیرِ زبونمون موووووند تا به امروز که هفت ماه ازش میگذره ... چقدر هم چسبید !

و حضرتِ معصومه ... و دلتنگی من که تمومی نداشت برای رفیق و همراهِ این چاهار سالم ... خودم رو با زحمت رسوندم به ضریح ... کارتِ دعوت رو جمع و جور کردم و از جای خالیِ انداختم داخل ... بلند صداش زدم ... خانوم جان جشنِ عروسیمه ... حتما بیاید ... یادته خانوم ؟ خودت بهم نشونم دادیش ، خودت مهرش رو به دلم انداختی ... خانوم جان خودت همه چیز رو رو به راه کردی برامون ... تو هر لحظه کنارمون بودی ... تو هر موقعیتی کمکمون کردی ... خانوم جان تو بهترین مهمونِ منی ... قدمتون روی چشمام ... و قدم قدم دور شدم ... با صدای گرفته بهت زنگ زدم ... دستی تکون دادی و میونِ جمعیت دیدمت ... نشستیم توی شبستان ... با بغض همدیگه رو نگاه میکردیم ... چشمم افتاد به پشتِ سرت ... و پرت شدم به چنددد ماهِ قبل و اون لحظه ای که بی اختیار دیدمت ... زدم زیرِ گریه ... باز شرمنده ی لطفِ خانوم شدم ... اینکه این موقعِ شب تو در کنارم نشستی و دستام رو گرفتی ، اینکه با خیالِ راحت پیشتم و نگرانِ نبودنت و از دست دادنت نیستم همش از برکاتِ وجودِ خانوم بود و بس ... بلند شدیم ... سرم پایین بود و گریه میکردم ... مثل دختر بچه ای که دستِ پدرش رو گرفته و بهونه داره ... دلم نمیخواست بیام ... تو تمامِ مسیرِ بیرون اومدن و کفش پوشیدن و راه رفتن توی صحن ها داشتم گریه میکردم ... متوجه حالم بودی و به همین خاطر منو بردی گوشه ی صحن ... نشستی روی سکو تا منم راحت باشم و بشینم ... و تمامِ مدت آروم موندی تا خالی بشم و خودم بهت بگم حالا بریم ... آخرشم چند تا عکسِ سلفی گرفتی که از دیدنِ صورتِ ورم کرده و بینیِ قرمزِ خودم خندم بگیره ...

و پایانِ این روزِ خاطره ساز شد چشمای خواب دارِ تو ... که در نهایت جامون عوض شد و من شدم راننده و تو شدی مسافرِ شیطونِ من که خواب از سرش پریده بود ... تند تند قلقلکم میداد و سر و صورتم رو می بوسید ... اذیتم میکرد و با بدجنسیِ تمام میگفت : هاااا ... ببین الان که خودت جای من شدی ، میتونی رانندگی کنی حالا ؟؟؟ و التماس کردن های منم هیچ اثری نداشت ... هیچ اثری :)

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : اتمام حجت,اتمام حجت یعنی چه,اتمام حجت بانک مرکزی,اتمام حجت در قرآن,اتمام حجت پوتین با ریاض,اتمام حجت معنی,اتمام حجت از روز اول,قانون اتمام حجت,جلسه اتمام حجت قلم چی,کتاب اتمام حجت, نویسنده : mzehaa بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:51