ساعت يك و نيمِ شب
من : ميگم ... ميشه يكم بعد ، هرازگاهى چند نفرى رو بدونِ دليل و مناسبت دعوت كنيم خونمون شام يا ناهار ؟
مرد : چرا ؟
من : مهمون رو دوست دارم ... به سفره َمون ، به زندگيمون بركت ميده
+اين تصميم به خاطرِ حس و حال خوبى بود كه مهموناى امروزِ اين خونه بهم دادن ... امير حسين عزيزم كه مهمون ناخونده ى ظهر و هم سفره ى ناهارمون شد ... و بابا جانم كه مسافرِ تازه از راه رسيده بود و به دخترش افتخار داد كه شام در خدمتش باشه :)
برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 11